روایت عشق...

ساخت وبلاگ

امکانات وب

-->-->-->

کد لوگو حمایت از تیم سپاهان

-->-->-->-->-->-->

جاوا اسكریپت

-->-->-->
-->-->-->-->-->-->

کد متحرک کردن عنوان وب

-->-->-->-->-->-->-->-->-->-->-->-->-->-->

کد هدایت به بالا

-->-->-->

 

آخرین چیزی را که  بیاد می آوردم صدای حاج حسین بود که با بی سیم تقاضای مهمات میکرد که نا گهان  

خمپاره ای بین ما به زمین برخوردوموج انفجار مرا تا چند متر به هوا پرتاب کرد بعداز آن چیزی بیاد

نمی آوردم حتی خودم را هم نمیشناختم ...تنها صدای فریاد های حاج حسین و چندترکش فرو رفته به  بازو و

ساق پایم وان لباس نظامی که بر تن داشتم به من می فهمانددر منطقه جنگی هستم ودیگر هیچ ...

روز سوم دیگرآبی هم نداشتم.. .

تشنه وگرسنه بودم .زخم بازویم سطحی بود اما ساق پایم به شدت درد میکرد و بی اختیاربر روی زمین

کشیده میشد...

گویا همچنان که جسمم بی رمق وبی رمق تر میشد   کم کم بیشتر بیاد می آوردم  چه اتفاقی افتاده. دنیا

پیش چشمانم تار شده بود  به سختیی توانستم خود را به تک درخت نیم خشکی که وسط بیابان بودبرسانم

وبه  تنه اش تکیه بدهم .در افکار پریشانم آخرین صحنه ها را بیاد اوردم   چهره معصوم حاج حسین  و

رشادت هایش را وقتی هردو داوطلبانه برای شناسایی منطقه  تا چند قدمی دشمن جلو رفته بودیم .  

احتمال دادم حاج حسین شهید شده باشد بی اختیار  اشک  از گونه های خونینم سرازیر شد   

ناگاه صدای جوجه گنجشکی از لابه لای بوته  ای که درست  کنار درخت روییده بود نظرم را

به خود جلب کرد خم شدم پرنده هنوز انقدر کوچک بود که  قادر به پرواز کردن نبود. چند دقیقه   بعد

با تعجب متوجه زنبور بزرگی شدم که درست  بالای سر جوجه گنجشک امد وتکه ای خوراکی که بین

پاهایش بود داخل دهان باز گنجشک انداخت و رفت  وچند باری بازگشت و این کار را تکرار کرد.بالاخره

مصمم شدم هرچندبه سختی مسیر زنبور را دنبال کنم... کنجکاوشده بودم  چگونه امکان دارد زنبوری مامور

روزی رسان جوجه  گنجشک  شده باشد!!؟

نزدیک 200متری  ازپروازش گذشت که  متوجه شدم کنار یک چشمه اب زلال فرود امد .به طرف چشمه  دویدم

از فرط تشنگی  در اب زانو زدم و خود را سیراب کردم   هنوز هم در عجب این اتفاق مانده بودم که  چشمم به

 قرص نانی در کنار چشمه افتاد. قرص نانی که تازه وگرم بود!!! گویا  زنبور نه تنها مسوول روزی رسان

جوجه گنجشک تنها بود  بلکه  مامور نجات جان من  از سوی خداوند ی که  وعده امداد غیبی را داده است هم  شده بود......!

     « نویسنده :لیلا پیرمرادیان »

   « بر اساس خاطرات برادر جانبازجعفری .سال 1362 » ˙·٠•ღ❤ تنها ❤ღ•٠·˙...
ما را در سایت ˙·٠•ღ❤ تنها ❤ღ•٠·˙ دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : ❤ raha ❤ ashegh22 بازدید : 921 تاريخ : چهارشنبه 27 دی 1391 ساعت: 6:54

نظر سنجی

به نظر شما کدوم تیم قهرمان لیگ برتر میشود؟؟

خبرنامه