نگاهی گذرا به زندگی امام رضا (ع) 2 ...

ساخت وبلاگ

امکانات وب

-->-->-->

کد لوگو حمایت از تیم سپاهان

-->-->-->-->-->-->

جاوا اسكریپت

-->-->-->
-->-->-->-->-->-->

کد متحرک کردن عنوان وب

-->-->-->-->-->-->-->-->-->-->-->-->-->-->

کد هدایت به بالا

-->-->-->

بر امام لازم بود كه جان خويشتن و شيعيان و هواخواهان را از گزندها برهاند، زيرا امت اسلامى به وجود آنان و آگاهى بخشيدنشان نياز بسيار داشت . اينان بايستى باقى مى ماندند تا براى مردم چراغ راه و رهبر و مقتدا در حل مشكلات و هجوم شبهه ها باشند.

آرى ، مردم به وجود امام و دست پروردگان وى نياز بسيار داشتند، چه ، در آن زمان موج فكرى و فرهنگى بيگانه اى بر همه جا چيره شده و در قالب بحثهاى فلسفى و ترديد نسبت به مبادى خداشناسى ، ارمغان كفر و الحاد مى آورد؟ ازينرو بر امام لازم بود كه بر جاى بماند و مسئوليت خويش را در نجات امت به انجام برساند و ديديم كه امام نيز ـ با وجود كوتاه بودن دوران زندگيش پس از وليعهدى ـ چگونه عملاً وارد اين كار زار شد.

حال اگر او با رد قاطع و هميشگى وليعهدى ، هم خود و هم پيروانش را به دست نابودى مى سپرد، اين فداكارى معلوم نيست همچون شهادت حياتبخش و گرهگشاى سيد شهيدان گرهى از كار بسته ی امت مى گشود. علاوه بر اين ، نيل به مقام وليعهدى ي اعتراف ضمنى از سوى عباسيان به شمار مى رفت دائر بر اين

مطلب كه علويان نيز در حكومت سهم شايسته اى دارند.

ديگر از دلائل قبول وليعهدى از سوى امام آن بود كه مردم خاندان پيامبر را در صحنه ی سياست حاضر بيابند و به دست فراموشيشان نسپارند، و نيز گمان نكنند كه آنان ـ همان گونه كه شايع شده بود ـ فقط علما و فقهايى هستند كه در عمل هرگز به كار ملت نمى آيند. شايد امام نيز در پاسخى كه به سوءال <ابن عرفه > داد، نظر به همين مطلب داشت . ابن عرفه از حضرت پرسيد:

ـ اى فرزند رسول خدا! به چه انگيزه اى وارد ماجراى وليعهدى شدى ؟

امام پاسخ داد: به همان انگيزه اى كه جدم على ـ عليه السلام ـ را وادار به ورود در شورا نمود (29).

گذشته از همه ی اينها، امام در ايام وليعهدى خويش چهره ی واقعى مأمون را به همه شناساند و با افشا ساختن نيت و هدفهاى وى در كارهايى كه انجام مى داد، هرگونه شبهه و ترديدى را از ذهن مردم زدود.

« آيا امام خود رغبتى به اين كار داشت ؟ »

اينها كه گفتيم هرگز دليلى بر ميلى باطنى امام براى پذيرفتن وليعهدى نمى باشد، بلكه همان گونه كه حوادث بعدى اثبات كرد، او مى دانست كه هرگز از دسيسه هاى مأمون و دار و دسته اش در امان نخواهد بود و گذشته از مقام ، جانش نيز از آسيب آنان محفوظ نخواهد ماند. امام بخوبى در مى كرد كه مأمون به هر وسيله اى كه شده در مقام نابودى وى ـ جسمى يا معنوى ـ برخواهد آمد.

تازه اگر هم فرض مى شد كه مأمون هيچ نيت شومى در دل ندارد، چنانكه گفتيم با توجه به سن امام اميد زيستنش تا پس از مرگ مأمون بسيار ضعيف مى نمود. پس اينها هيچ كدام براى توجيه پذيرفتن وليعهدى براى امام كافى نبود. از همه ی اينها كه بگذريم و فرض را بر اين بگذاريم كه امام اميد به زنده ماندن تا پس از درگذشت مأمون را

نيز مى داشت ، ولى برخوردش با عوامل ذى نفوذى كه از شيوه ی حكمرانى وى خشنود نبودند، حتمى بود. همچنين توطئه هاى عباسيان و دار و دسته شان و بسيج همه ی نيروها و ناراضيان اهل دنيا بر ضد حكومت امام كه برنامه اش اجراى احكام خدا به شيوه ی جدش پيامبر (ص ) و على ـ عليه السلام ـ بود، امام را با مشكلات زيانبارى روبرو مى ساخت .

فقط اتخاذ موضع منفى درست بود با توجه به تمام آنچه گفته شد درمى يابيم كه براى امام ـ عليه السلام ـ طبيعى بود كه انديشه ی رسيدن به حكومت را از چنين راهى پر زيان و خطر از سر به دركند، چه ، نه تنها هيچ ي از هدفهاى وى را به تحقق نمى رساند، بلكه بر عكس سبب نابودى علويان و پيروانشان همراه با هدفها و آمالشان نيز مى گرديد.

بنابراين ، اقدام مثبت در اين جهت ي عمل انتحارى و بى منطق قلمداد مى شد.

« مواضع منفى امام در برابر ترفند مأمون »

حال با توجه به اينكه امام رضا ـ عليه السلام ـ در پذيرفتن وليعهدى از خود اختيارى نداشت و نمى توانست اين مقام را وسيله ی رسيدن به اهداف مقدّس خويش قرار دهد، و از سويى هم امام نمى توانست ساكت بنشيند و در برابر اقدامات دولتمردان چهره ی موافق نشان بدهد، پس بايستى برنامه اى بريزد كه در جهت خنثى كردن توطئه هاى مأمون پيش برود (30).

امام رضا ـ عليه السلام ـ به صورتهاى گوناگونى براى خنثى كردن توطئه هاى مأمون موضع گرفت كه مأمون آنها را قبلاً به حساب نياورده بود. اين اين موضعگيريها:

نخستين موضعگيرى امام تا وقتى كه در مدينه بود از پذيرفتن پيشنهاد مأمون خود دارى كرد و آنقدر سرسختى نشان داد تا بر همگان معلوم بدارد كه مأمون به هيچ قيمتى از او دست بردار نمى باشد. حتى برخى از متون تاريخى به اين نكته اشاره كرده اند كه دعوت امام از مدينه به مرو با اختيار خود او صورت نگرفت و اجبار محض بود.

اتخاذ چنين موضع سرسختانه اى براى آن بود كه ديگران بدانند كه امام دستخوش نيرنگ مأمون قرار نمى گيرد و بخوبى به توطئه و هدفهاى پنهانيش آگاهى دارد. با اين شيوه امام توانسته بود ش مردم را پيرامون آن رويداد برانگيزد.

موضعگيرى دوم بر رغم آنكه مأمون از امام خواسته بود كه از خانواده اش هركه را كه مى خواهد همراه خويش به مرو بياورد، ولى امام با خود هيچ كس حتى فرزندش جواد ـ عليه السلام ـ را هم نياورد، در حالى كه آن ي سفر كوتاه نبود، بلكه سفر و مأمونريتى بس بزرگ و طولانى بود كه مى بايست امام طبق گفته ی مأمون رهبرى امت اسلامى را به دست بگيرد.

موضعگيرى سوم در ايستگاه نيشابور، امام با نماياندن چهره ی محبوبش براى دهها و بلكه صدها هزار تن از مردم استقبال كننده ، روايت زير را خواند:

خداوند متعال مى فرمايد: كلمه ی توحيد (لا اِلهَ اِلاّ اللّه ) دِژِ منست ، و هر كس به دِژِ من داخل شود از كيفرم مصون مى ماند.

در آن روز اين حديث را حدود بيست هزار نفر به محض شنيدن از زبان امام نوشتند. جالب توجه آنكه مى بينيم امام در آن شرائط هرگز مسائل فرعى دين و زندگى مردم را عنوان نكرد، از نماز و روزه و اين قبيل مطالب چيزى را گفتنى نديد و نيز مردم را به زهد در دنيا و امثال آن تشويق نكرد. و با آنكه داشت به ي سفر سياسى به مرو مى رفت هرگز مسائل سياسى يا شخصى خويش را با مردم در ميان ننهاد.

به جاى همه ی اينها، امام به عنوان رهبر حقيقى مردم توجه همگان را به مسئله اى معطوف كرد كه مهمترين مسائل در زندگى حال و آينده شان به شمار مى رفت .

آرى ، امام در آن شرائط حساس فقط بحث <توحيد> را پيش كشيد، چه ، توحيد پايه ی هر زندگى با فضيلتى است كه ملتها به كم آن از هر نگونبختى و رنجى ، رهايى مى يابند و اگر انسان توحيد را در زندگى خويش گم كند همه چيز را از كف باخته است . ضمناً، با توجه به كلامى كه چند لحظه بعد فرمود، مى خواست بفهماند كه جامعه ی وسيع و پرتكاپوى اسلامى آن روز، از حقيقت توحيد عارى و خالى است .

« رابطه ی مسئله ی ولايت با توحيد »

پس از فرو خواندن حديث توحيد، ناقه ی امام به راه افتاد، ولى هنوز ديدگان هزاران انسان شيفته به سوى او بود. همچنانكه مردم غرق در افكار خويش بودند و يا به حديث توحيد مى انديشيدند، ناگهان ناقه ايستاد و امام سراز عمارى بيرون آورد و كلمات جاويدان ديگرى به زبان آورد و با صداى رسا گفت : <كلمه ی توحيد شروطى هم دارد، من از جمله ی شروط آن هستم >. در اينجا امام ي مسئله ی بنيادى ديگرى را عنوان كرد: مسئله ی <ولايت > را كه چون تنه اى برآمده از ريشه ی درخت توحيد است .

آرى ، اگر ملت خواهان زندگى با فضيلتى است پيش از آنكه مسئله ی رهبرى حكيمانه و دادگرانه برايش حل شود، هرگز امورش به سامان نخواهد رسيد. اگر مردم به ولايت نگروند جهان صحنه ی تاخت و تاز ستمگران و طاغوتهايى خواهد بود كه براى خويشتن حق قانونگذارى كه مختص خداست ، قائل شده و با اجراى احكامى غير از حكم خدا جهان را به وادى بدبختى ، نكبت ، شقاوت ، سرگردانى و بطالت خواهند كشانيد...

اگر براستى رابطه ی ولايت با توحيد را در كنيم ، خواهيم دريافت كه گفته ی امام : <و من از جمله ی آن هستم > با ي مسئله ی شخصى به نفع خود او سر و كار نداشت ، بلكه با اين بيان مى خواست ي موضوع اساسى و كلى را خاطر نشان كند.

لذا پيش از خواندن حديث مزبور، سلسله ی سند آن را هم ذكر كرد و به ما فهماند كه اين حديث ، كلام خداست كه از زبان پدرش و جدش و ديگر اجدادش تا رسول خدا شنيده شده است . چنين شيوه اى در نقل حديث از امامان ما بسيار كم سابقه دارد، مگر در موارد بسيار نادرى مانند اينجا كه امام مى خواست مسئله ی <رهبرى امت > را به مبداء على و خدا پيوسته سازد و ضمناً شجره نامه ی تاريخى امامت معصوم را به امت اسلامى معرفى كند.

امام در شهر نيشابور براى بيان اين حقيقت از فرصت حساسى كه به دست آمده بود حكيمانه سود جست و در برابر صدها هزار تن خويشتن را به حكم خدا، پاسدار دژ توحيد معرفى كرد. بنابراين ، بزگترين هدف مأمون را با اين آگاهى بخشيدن به توده ها درهم كوبيد، چه ، او مى خواست كه با كشاندن امام به مرو از وى اعتراف بگيرد كه بلى حكومت او و بنى عباس ي حكومت مشروع و اسلامى است .

موضعگيرى چهارم:امام ـ عليه السلام ـ چون به مرو رسيد ماهها گذشت و او همچنان از موضع منفى با مأمون سخن مى گفت . نه پيشنهاد خلافت و نه پيشنهاد وليعهدى ـ هيچ كدام ـ را نمى پذيرفت تا آنكه مأمون با تهديدهاى مكرر به قصد جانش برخاست .

امام با اين گونه موضعگيرى زمينه را طورى چيد كه مأمون را روياروى حقيقت قرار داد. امام گفت : مى خواهم كارى كنم كه مردم نگويند على بن موسى به دنيا چسبيده ، بلكه اين دنياست كه از پى او روان شده است . با اين رويّه به مأمون فهماند كه نيرنگش چندان موفقيت آميز نيست و در آينده نيز بايد دست از توطئه و نقشه ريزى بر دارد. در نتيجه از مأمون سلب اطمينان كرد و او را در هر عملى كه مى خواست انجام دهد به تزلزل در انداخت . علاوه بر اين ، در دل مردم نيز بر ضد مأمون و كارهايش ش و ترديد افكند.

موضعگيرى پنجم امام رضا ـ عليه السلام ، به اينها نيز بسنده نكرد، بلكه در هر فرصتى تاءكيد مى كرد كه مأمون او را به اجبار و با تهديد به قتل ، به وليعهدى رسانده است .

افزون بر اين ، مردم را گاه گاه از اين موضوع نيز آگاه مى ساخت كه مأمون بزودى دست به نيرنگ زده ، پيمان خود را خواهد شكست . امام بصراحت مى گفت كه به دست كسى جز مأمون كشته نخواهد شد و كسى جز مأمون او را مسموم نخواهد كرد. اين موضوع را حتى در پيش روى مأمون هم گفته بود.

امام تنها به گفتار بسنده نمى كرد، بلكه رفتارش نيز در طول مدت وليعهدى همه از عدم رضايت وى و مجبور بودنش حكايت مى كرد. بديهى است كه اينها همه عكس نتيجه اى را كه مأمون از وليعهدى وى انتظار مى داشت ، به بار مى آورد.

موضعگيرى ششم امام ـ عليه السلام ـ از كوچكترين فرصتى كه به دست مى آورد سود جسته ، اين معنا را به ديگران

ياد آورى مى كرد كه مأمون در اعطاى سمت وليعهدى به وى كار مهمى نكرده جز آنكه در راه بر گرداندن حق مسلم خود او كه قبلاً از دستش به غصب ربوده بود، گام بر داشته است ، بنابراين امام پيوسته مشروع نبودن خلافت مأمون را به مردم خاطر نشان مى ساخت .

موضعگيرى هفتم امام براى پذيرفتن مقام وليعهدى شروطى قائل شد كه طى آنها از مأمون چنين خواسته بود: امام هرگز نه كسى را بر مقامى گمارد، نه كسى را عزل كند، نه رسم و سنتى را براندازد و نه چيزى از وضع موجود را دگرگون سازد، بلكه از دور مشاور در امر حكومت باشد. مأمون نيز تمام اين شروط را پذيرفت . بنابراين مى بينيم كه امام بر پاره اى از هدفهاى مأمون خط بطلان كشيد، زيرا اتخاذ چنين موضعى دليل گويايى بود بر امور زير:

الف ـ اعتراف نكردن به مشروع بودن سيستم حكومتى وى .

ب ـ سيستم موجود هرگز نظر امام را به عنوان ي نظام حكومتى تاءمين نمى كرد.

ج ـ مأمون بر خلاف نقشه هايى كه در سر پرورانده بود، ديگر با قبول اين شروط نمى توانست كارهايى را بنام امام و به دست او انجام دهد.

د ـ امام هرگز حاضر نبود تصميمهاى قدرت حاكم را اجرا سازد (31).

« شرایط خاص فرهنگى جامعه ی اسلامى در عصر عباسيان »

با اينكه اسلام در عصر پيامبر (ص ) از محيط حجاز بيرون نرفت ، ولى چون زير بنايى محكم و استوار داشت بعد از رحلت آن حضرت بسرعت رو به گسترش نهاد، آنچنانكه در مدت كوتاهى سراسر دنياى متمدن آن عصر را فرا گرفت و باقيمانده ی تمدنهاى پنجگانه ی عظيم روم ، ايران ، مصر، يمن ، كلده و آشور را كه در شمال ، شرق ، غرب و جنوب حجاز بودند، در كوره ی داغ خود فرو برد تا آنچه خرافه و ظلم و انحراف و فساد و استبداد بود، بسوزد و آنچه مثبت و مفيد بود زير چتر تمدن شكوهمند اسلامى با صبغه ی الهى و توحيدى باقى بماند، بلكه رشد و نمو يابد. طبيعت علم دوستى اسلام سبب شد كه به موازات پيشرفتهاى سياسى و عقيدتى در كشورهاى مختلف جهان ، علوم و دانشهاى آن كشورها به محيط جامعه ی اسلامى راه يابد و كتب علمى ديگران از يونان گرفته تا مصر و از هند تا ايران و روم به زبان تازى ، كه زبان قرآن بود، ترجمه شود.

علماى اسلام كه فروغ انديشه ی خود را از مشعل قرآن گرفته بودند، دانشهاى ديگران را مورد نقد و بررسى قرار دادند و ابتكارات و ابداعات جديد و فراوانى بر آن افزودند و بر <مادّه ء> فرهنگ و تمدن گذشته ، <صورت > نو و صبغه ی اسلامى زدند.

ترجمه ی آثار علمى ديگران از زمان حكومت امويان (كه خود با علم و اسلام بيگانه بودند) شروع شد و در عصر عباسيان ، مخصوصاً زمان هارون و مأمون ، به اوج خود رسيد (همان گونه كه در اين زمان وسعت كشور اسلامى به بالاترين حد خود در طول تاريخ رسيد).

البته اين حركت علمى چيزى نبود كه به وسيله ی عباسيان يا امويان پايه گذارى شده باشد، اين ، نتيجه ی مستقيم تعليمات اسلام در زمينه ی علم بود كه براى علم و دانش وطنى قائل نبود و به حكم : <اُطلُبُوا الْعِلْمَ وَلَوبِالصِّينِ وَ اُطْلُبُوا الْعِلْمَ وَلَوْ بِسَفكِ الْمُهَجِ وَخَوْضِ اللُجَج ِ>، مسلمانان را به دنبال آن مى فرستاد، هر چند در دور افتاده ترين نقاط جهان يعنى چين ، و با پرداختن هرگونه بها در اين راه حتى خون قلب بود.

در تواريخ آمده است كه مأمون شبى ارسطاطاليس ، فيلسوف مشهور يونانى را در خواب ديد، از او مسائلى پرسيد و چون از خواب برخاست به فكر ترجمه ی كتابهاى آن فيلسوف افتاد، نامه اى به پادشاه روم نوشت و از وى خواست مجموعه اى از علوم قديم كه در بلاد روم بود، براى او بفرستد. پادشاه روم پس از گفتگوى بسيار، اين درخواست را پذيرفت .

مأمون جمعى از دانشمندان را مانند <حجاج بن مطر> و <ابن بطريق > و <سلما>، سرپرست <بيت الحكمة> (كتابخانه ء بسيار بزرگ و مشهور بغداد) را مأمونر انجام اين مهم نمود.

آنان آنچه را از بلاد روم يافتند و پسنديدند جمع آورى كرده نزد مأمون فرستادند و مأمون دستور ترجمه ی آنها را داد(32).

بدون شک خوابهاى سياست بازان كهنه كارى همچون مأمون ، ساده نيست و قاعدتاً جنبه سياسى دارد! آنها در اين خوابها امورى را مى بينند كه پايه هاى كاخ بيدادگريشان را محكم مى سازد و به هر حال اين عمل مأمون از نظر تحليل سياسى احتمالاتى دارد:

1ـ مأمون براى اينكه خود را مسلمانى طرفدار علم و دانش قلمداد كند، دست به اين كار زد تا از اين طريق امتياز و وجهه اى كسب كند.

2ـ او مى خواست به اين وسيله ي نوع سرگرمى براى مردم در برابر مشكلات اجتماعى و خفقان سياسى درست كند.

3ـ هدف او جلب افكار انديشمندان و متفكران جامعه ی اسلامى به سوى خود و در نتيجه تقويت پايه هاى حكومت بود.

4ـ او مى خواست از اين طريق دكانى در برابر مكتب علمى اهل بيت پيامبر (ص ) كه در ميدان علم و دانش در اوج شهرت بودند، باز كند و بدين وسيله مشتريان آن مكتب را كم كند و از فروغ آن بكاهد.

5ـ او مى خواست ثابت كند كه دستگاه خلافت بنى عباس شايستگى حكومت بر كشورهايى همچون ايران ، روم و مصر را دارد.

البته منافاتى در ميان اين احتمالات پنجگانه نيست و ممكن است همه ی آنها مورد توجه مأمون بوده ، ولى علت هرچه باشد در اين مسئله ش نيست كه او در ترجمه ی كتابهاى يونانى كوشش بسيار نمود، و پول زيادى در اين راه صرف كرد، به طورى كه مى گويند گاه در مقابل وزن كتابها طلا مى داد، و به قدرى به ترجمه ی كتابها توجه داشت كه روى هر كتابى كه به نام او ترجمه مى شد علامتى مى گذارد، و مردم را به خواندن و فرا گرفتن آن علوم تشويق مى كرد، با حكما خلوت مى نمود و از معاشرت آنها اظهار خشنودى مى كرد(33) و به اين ترتيب نشر علوم و دانشهاى ديگران ، در كنار دانشهاى اسلامى ، مسئله ی مطلوب روز شد، حتى اشراف و اعيان دولت كه معمولاً شامه ء تيز و حساسى در اين گونه امور دارند خط مأمون را تعقيب كردند، ارباب علم و فلسفه ، منطق را گرامى داشتند و در نتيجه ، مترجمين بسيارى از عراق ، شام ، ايران به بغداد آمدند (34).

<جرجى زيدان > مورخ مشهور مسيحى در اين زمينه مى نويسد:

هارون الرشيد (حك 170ـ 193 موقعى به خلافت رسيد كه به واسطه ی آمد و شد دانشمندان و پزشكان هندى و ايرانى و سريانى به بغداد افكار مردم تا حدى پخته شده بود و توجه اذهان عمومى به علوم و كتب پيشينيان توسعه يافته بود. دانشمندان غير مسلمان كه زبان عربى آموخته بودند و با مسلمانان معاشرت داشتند آنان را به فراگرفتن علوم گذشته تشويق مى كردند، ولى باز هم مسلمانان از توجه به علوم بيگانه جز علم پزشكى بيم داشتند، چه ، فكر مى كردند كه جز طبّ علوم بيگانه ی ديگر مخالف اسلام است . با اينهمه ، چون پزشكان نزد خلفا مقرب شدند و غالب آنان دوستدار منطق و فلسفه بودند و از آن علم بهره اى داشتند، خواه ناخواه خلفا را به شنيدن مطالب منطقى و فلسفى مشغول مى داشتند. رفته رفته خلفا با فلسفه و منطق آشنا شدند و با آن خو گرفتند، تا آنجا كه اگر كشورى يا شهرى را فتح مى كردند كتابهاى آنجا را آتش نمى زدند و نابود نمى ساختند بلكه دستور مى دادند كتابها را به بغداد بياورند و به زبان عربى ترجمه كنند، چنانكه هارون پس از فتح <آنكارا> و <عموريه > و ساير شهرهاى روم كتابهاى بسيارى در آن بلاد به دست آورده ، آن ها را به بغداد حمل كرد و طبيب خود، <يوحنا بن ماسويه > را دستور داد آن كتابها را به عربى ترجمه كند. اما كتابها مزبور، راجع به طب يونانى بود و چيزى از فلسفه در آن يافت نمى شد.

در زمان هارون كتاب <اُقليدِس > براى مرتبه ی اول توسط <حجاج بن مطر> به عربى ترجمه شد و اين ترجمه را <هارونيّه > مى گويند و بار ديگر در زمان مأمون آن كتاب به عربى ترجمه شد و اين دومى را <مأمونيّه > مى خوانند. <يحيى بن خالد برمكى > در زمان هارون كتاب <مِجَسْطى > را به عربى ترجمه كرد و عده اى آن كتاب را تفسير كردند و چون بخوبى از عهده برنيامدند هارون <ابا حسان > و <سلما>، مدير بيت الحكمة، را به آن كار گماشت و آنان مجسطى را با دقت تصحيح و تفسير نمودند.

˙·٠•ღ❤ تنها ❤ღ•٠·˙...
ما را در سایت ˙·٠•ღ❤ تنها ❤ღ•٠·˙ دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : ❤ raha ❤ ashegh22 بازدید : 1095 تاريخ : يکشنبه 24 دی 1391 ساعت: 2:13

نظر سنجی

به نظر شما کدوم تیم قهرمان لیگ برتر میشود؟؟

خبرنامه