نسیم خنک بهاری به روح تازگی و عطر شکوفه های رنگارنگافکارم را به نقطه های دوری از خاطره ها سوق میداد.
در اوج عطش جوانی ام دست و پا میزدم و روزهای سخت تنهاییم را بی هدف تر
از دیروز ادامه میدادم.
همیشه در افکار هم نسل هایمان جفت بودن یگانه ترین خواسته ی درونی بود.
و من هم یکی از زخم خوردگان همین نسل آتش گرفته بودم.
در خیالم هوای پرواز داشتم ولی نمیدانستم که پرواز کردن آسان نیست و داشتن بال
های قوی لیاقت میخواهد.
دوست داشتم بال باشم برای کسی که آرزوی پرواز دارد.
ولی چه بسا که نه او اهل پرواز بود و نه من دنبال روح تازه برای یک عمر همسفری در آسمان خدا.
دریای دلم با دیدنش به تلاطم افتاده بود و در رویاهایم اورا همان پرنده ی زندانی تصور کردم.
یادش خوش باد ؛ چه روزهای بارانی بود برایمان
قدم زدن ها ، خنده ها ، شادی ها ، جشن ها و …
در همه ی خوبی ها همراهم بود ، کنارم بود ، هم نفس بود ، یارم بود.
ولی امان امان
امان از روزی که به دردی ، آهی ، زخمی دچار شوی .
دلت مرگ بخواهد و روزهایت در اتاق سرد و سخت تنهایی حبس شود.
دست هایت بی توان و دلت مملو از غم باشد ، خدایت کوچک و قدم هایت تنها باشد.
عجب دردناک است که در این فرصت های غم آلوده تنها باشی ، دردناک تر از ان این است که قفس دلت خالی شود.
ناتوانی جسمی دردی برایم نبود ، دلم از ناتوانی انتخاب و تصمیم به آتش کشیده
میشد.
دیگر نمیتوانستم در نقش بال باشم برای مرغی که عاشق پرواز است.
ولی میتوانستم باز هم کنارش باشم ، عزیزش باشم همراهش باشم.
امان از اینکه
نمیدانستم پرنده نیست و علم پرواز را ندارد.
طفلکی مرغ بود و من باز هم دلم به بودنش خوش بود.
ولی همان مرغک خانه ی تنهایی ها هم پرید ،نه با بال های رنگین ،بلکه خروس
های زشت محله مان اورا به هوای یک پرواز بی نظیر دزدیدند.
و در پرتگاهی از تاریکی ها سقوطش دادند.
و من ماندمو یک زندان
زندانی که اسارت در پشت میله هایش معنایی ندارد.
منبع : سایت تنهایی
˙·٠•ღ❤ تنها ❤ღ•٠·˙...
برچسب : نویسنده : ❤ raha ❤ ashegh22 بازدید : 975